Neue Seite 3

cinema-ye-azad

سينمای آزاد

. Postfach 100525 D-66005 Saarbrücken   .Tel: 0049 681 39224 . cinema-ye-azad@T-online.de

آرشيو               کارنامه              عکسها               خبرها                تماس با ما

سرآغاز

آمريکای جهانخوار؛صهیونيسم بين المللی؛پنتاگون وتقلب برای اسکار2003

سينمای ورشکسته جمهوری اسلامی (وقتی نه فيلم تجارتی موفق است ونه فيلم هنری، بوی ورشکستگی و به تعبير نمادين، صدای نفس های به شماره افتاده را آسان تر می شود حس کرد. روزنامه حيات نو25-7-81) بعد از درو کردن تمام جوايز ريز ودرشت جشنواره های جهانی، نيمه جهانی، محلی و... وحضور در400 رويدادبين المللی در سال چند سالی است برای ربودن مجسمه اسکار نيز دور خيز کرده اما تاکنون سرش به سنگ خورده است. ا لبته ناکامی های جمهوری اسلامی در اين مورد به چند دليل وابسته است. يکی اينکه ارتباط با شيطان بزرگ طی عمر جمهوری اسلامی شکل پنهانی داشته، اما برای شرکت در رويدادی مثل اسکار به ناچار می بايد با برگ رو بازی کرد وممکن است امت هميشه در صحنه سرانجام اين فکر به سرش بيفتد که نکند اين فرياد های مرگ بر… که در نماز جمعه سر می دهند واين هياهويی که در سالگرد روز قدس راه می اندازند وطی آن از رئيس جمهور آزاده!)) تا رهبر فرزانه(!) ( اين القاب را جمعی از هنرمندان منجمله رخشان بنی اعتماد، تهمينه ميلانی، قطب الدين صادقی، گوهرخيرانديش، ابوالفضل جليلی…و در حمايت از رياست جمهوری خاتمی، نثار مقامات رژيم کرده اند) ونمايندگان منتخب(!) مردم، نطق های پر طمطراقی اندر مضار جهانخواران ايراد ميفرمايند واشک هايی که برای مظلوميت فلسطينيان هدر می دهند، برای رنگ کردن همين امت باشد که سالهاست آلت دست يک مشت آخوند حيله گر شده اند. دوم اين که بافت فيلمهای فستيوالی جمهوری اسلامی که به سفارش مديران اروپايی جشنواره ها ومديران جشنواره های هنری پی ريزی شده، باموقعيت اسکارهماهنگی ندارد. با وسايل فنی مستعمل بيست وچند سال پيش وامکانات حقير برای صدابرداری وتکميل امور فنی فيلم و با عدم وجود استوديوهای مجهز وبطورکلی محروم بودن از متخصصين کارآزموده، سينمای جمهوری اسلامی برای ورود به ميدان رقابت با کشورهای ديگر وبرای کسب اسکار با مانع مواجه می شود. ضمنا چون برخی ازفيلمهای آماتوری جمهوری اسلامی مثل تخته سياه (سميرامخملباف) به ناحق در جشنواره کن به امتياز دست يافت، کارگردانان ديگر به خصوص زنان سينماگر به جای آنکه کوشش نمايند به ضعف های کارشان بينديشند، بيشتر فکرو ذکرشان متوجه اينست که در تملق به رژيم از يکديگر گوی سبقت رابربايند تا راه عبور به جشنواره ها وکسب امتيازبيشتر همچنان به رويشان گشوده بماند.
در چنين جوی کار فستيوال هائی مثل اسکار حتی اگر هم بخواهند لطف شيطان بزرگ را متوجه شيطان کوچک بنمايند با مشکلات جدی برخورد مينمايد .
هنگامی که آقای خاتمی وزير سانسور رژيم بود، در مراسم پايان سومين دوره جشنواره فجر ويا بهتر بگويم زجر(!) باصراحت اعلام داشت که اسکار در کنار پنتاگون وسيله مسخ انسانها ست؛ اما ازهنگامی که خودش بر صندلی پر افتخارو قدرتمند(!) رياست جمهوری تکيه زده، مسئولين سينمائی وی کوشش های بيشتری برای دست يابی به مجسمه ای که وسيله مسخ انسان هاست بکار می گيرند.
البته سابقه تمايل حکومت به حضور در اسکار به سال 1994 برميگردد؛ اينان وقتی برای کيارستمی با تبليغات گسترده، موقعيت استثنايی ايجاد کردند به اين توهم دچار شدند که بی درد سر به مجسمه اسکار هم دست خواهند يافت و با اطمينان زير درختان زيتون را برای شرکت در اسکار راهی امريکای جهانخوار کردند؛ شايد هم لحظه ای را در پيش چشم مجسم می کردند که جناب کارگردان جهانی روی صحنه کاخ اسکار قرار گرفته و برای ميهمانان گرامی روشن می کند که چگونه مقامات جمهوری اسلامی با اعمال سانسور باعث رشد خلاقيت سينماگران دارالخلافه شده اند (شايد خوانده ايد که جناب کيارستمی هم دريکی دوماه اخيرخواب نما شده وبه کارگردانان معترض! پيوسته وبه سانسور فيلم اخيرش در دولت اصلاحات اعتراض کرده است). اما زير درختان زيتون نتوانست در اسکار موفقيتی کسب کند ودر سال بعد کيارستمی صلاح ديد کناربکشد، ونوبت به دستيارش جعفر پناهی (در آن زمان هنوز جعفر پناهی متمرد نشده ومحبوب حاکمان بود) رسيد وبادکنک سفيد، که اين فيلم نيز نتوانست به خواست جمهوری اسلامی جامعه عمل بپوشاند. در سال بعد، دعوا وکشمکش بين دو فيلمساز مومن ومسلمان( مجيدی ومخملباف) برسرحضور در برنامه ای که به گفته آقای خاتمی زير نفوذ پنتاگون است به مطبوعات کشانده شد؛ البته آقای کيارستمی چنان وانمود کرد که اصلا اهميتی به اسکار نمی دهد ( ميدانيم اين جناب در حسابگری نيز بسيار استاد است؛ بعد از دريافت نخل طلای کن اعلام داشت که ديگر در هيچ مسابقه ای حضور نخواهد يافت وحاميان خارج نشين جمهوری اسلامی نيز با تحسين و ستايش از اين اقدام کارگردان جهانيشان ياد کردند واين تصميم را در راستای امکان دادن به سينماگران جوان برای راهيابی به جشنواره ها ارزيابی کردند وبر گرايش های انسانی وی تاکيدی دوباره گذاشتند. اما آقای کيارستمی بدون آن که به روی خود بياورد بار ديگر در کن 2002 با فيلم ده حضور يافت وسينه چاکان سينمای جمهوری اسلامی ومسئولين کن هم از عهد شکنی وی سخنی به ميان نياوردند؛ اما داوران از اهدا هرنوع امتيازی به 10 عذر خواستند).
برای اسکار سالهای اخير البته امکان معرفی به آکادمی در همان محدوده ی بسته سينمای گلخانه ای برقرار بود وهيچ فيلمساز مستقلی حق آزمودن بختش را نمی يافت؛ با اينکه بر اساس مقررات اسکار می بايستی فيِلم ها بدون دخالت دولت ودر هياتی از هنرمندان بخش توليد بررسی و انتخاب شود، اما در جمهوری اسلامی بنياد دولتِی فارابی و يا تشکيلات خانه سينما (خانه سينما يک انجمن صنفی است که قاعدتا بايد مستقل باشد) که تحت فرمان ورهبری وزارت ارشاد قرار دارند، کار انتخاب فيلم را به عهده می گيرند و همانگونه که تشکيلات امنيتی و وزارت ارشاد برای ارسال فيلم به جشنواره های سينمايی ديگر نظارت و دخالت مستقيم دارند، برای معرفی فيلم به اسکار هم عملا دولت تصميم گيرنده است. در اين خصوص مطلبی با عنوان ماجرای ما واسکار نوشته محمد تاجيک در نشريه ی همشهری شماره 159 آبان81 نگاشته شده که بر گفته های هميشگی ما در مورد نحوه حضور سينمای جمهوری اسلامی در جشنواره ها و همچنين شيوه ارايه فيلم به اسکار صحه می گذارد. بخش کوتاهی از مقاله همشهری را با هم بخوانيم:
«اين کميته ( منظور کميته انتخاب فيلم برای اسکار است) را بايد دست اندرکاران سينما تشکيل دهند نه يک جای دولتی مثل فارابی؛ فارابی در حقيقت اين کميته را خود تشکيل می دهد وخودش همه آدم ها را تعیين مِی کند وهمين امر هم باعث شبهه شده ...» و در همين ارتباط ماهنامه فيلم شماره 293 (آذر 81) نيز مطلبی دارد که تقلب وتزوير مقامات سينمايی جمهوری اسلامی را برای حضور در اين رويداد بر ملا می کند ومی نويسد :
هيات انتخاب بايد وجهه ملی وصنفی داشته باشد وانتخاب آن توسط يک سازمان رسمی – دولتی ( منظور فارابی است ) تخطی از قوانين اسکار است.
نکته ديگر اين که طبق قوانين آکادمی، اعضای هيات انتخاب صرفا بايد ازميان هنرمندان ودست اندر کاران توليد انتخاب شوند که در اين هيات سه عضو حايز اين شرط نيستند . ماهنامه فيلم شماره 293 ؛ (من تصور نمی کنم که اين قوانين را بتوان با اين وقاحت زير پا گذاشت. وقتی با صراحت تقلب جمهوری اسلامی در مطبوعات داخلی منعکس شده، آکادمی اسکار حد اقل بايد برای سال2003 عذر جمهوری اسلامی را بخواهد؛ شاِيسته است به خصوص همراهان ما که در امريکا اقامت دارند در اين مورد اقدام کنند. ما نيز طی نامه ای به آکادمی واقعيت امر را توضيح خواهيم داد) .
بهر حال در سالهای بعد گبه، بچه های آسمان، رنگ خدا و زمانی برای مستی اسب ها را به آکادمی معرفی کردند که البته در نهايت سرشان به سنگ برخورد کرد ودانستند که دست يابی به مجسمه اسکار که کمپانی های عظيم چشم به نتايج آن دوخته اند وخود سهامدار آن هستند به آن سادگی هاهم که تصور ميکردند نيست. وقتی در سال 99 بچه های آسمان که کلی برای تبليغاتش هزينه کرده بودند نتوانست موفق شود، مقامات به شدت بر آشفتند وموفقيت فيلم زندگی زيباست روبرتو بنينی ( ايتاليا ) را نا حق ارزیابی کردند وآقای سيف اله داد مدير انديشمند امور سينمايی دولت خاتمی اعلام کرد: که چون صهیونيسم بين الملل در جشنواره های سينمايی نفوذ دارند؛ مانع آن شدند تا بچه های آسمان اسکار بهترين فيلم خارجی را نصيب جمهوری اسلامی بنمايد ومن همان موقع نسبت به اين ادعا واکنش نشان دادم و در نشريه بامداد چاپ سوئد که دوست وهمراهم بهرام رحمانی منتشر می کرد نوشتم: که اگر ايادی صهیونيسم در جشنواره ها نفوذ دارند پس آن انبوه جوايزی هم که ادعا می کنند به خاطر ارزش کارهايشان به دست آورده اند هديه امريکای جهانخوار وصهیونيسم جهانی به سينمای جمهوری اسلامی است! اما ج .ا. باز هم از الطاف امريکا ی جهانخوار کاملا نا اميد نشد. بعد از تخريب مجسمه بودا در شهر باميان وبعد از حوادث افغانستان و اجرای سناريوی امريکا با همراهی اتحاديه اروپا، برای بلعيدن اين سر زمين مصيبت زده، برخی از سينماگران جمهوری اسلامی نيز فرصت طلبانه در اين انديشه بودند تا از آب گل آلوده ماهیشان را صيد کنند. اين چنين است که به ياری وبا هزينه رژيم که تمايل داشت ذهن مردم را از مصائبی که خود در سر زمين اسير ما ايجاد کرده بود منحرف کند؛ دوربين های سينماگران سينمای جمهوری اسلامی متوجه افغانها ومسايل آنان شد ومحسن مخملباف فيلم سفر قندهار را سر هم بندی کرد ومجيد مجيدی هم فيلم باران را در ارتباط با مسايل افاغنه ساخت. ديگر برای جمهوری اسلامی اين اطمينان به وجودآمد که با اين دو فيلم وبا توجه به حوادث 11 سپتامبر در چند قدمی مجسمه اغواگر اسکار قرار گرفته است. البته وبرای بار ديگر بين اين دو سينماگر نور چشمی وخودی به خاطر حضور در اسکار در گيری رخ داد. محسن مخملباف که سفر قندهار را بعد از ناکام ماندن در کن، با ايجاد سروصدا وجنجال و به خصوص دخالت سر دلال پاريسی به صورت يک فيلم انسانی ومدافع مظلوميت افاغنه جا زده بود، اوضاع واحوال را از هر جهت مناسب يافته بود. مطبوعات وراديوتلويزيون های اپوزیسيون(!) هم در برجسته نشان دادن اين فيلم بی ارزش نقش داشتند. هرچند از نگاه جمهوری اسلامی وهمچنين محسن مخملباف آقای بوش بايد خود تروريستی جهانخوار باشد، اما اظهار تمايل نامبرده به تماشای سفرقندهار، موقعيت محسن خان را برای اسکار 2001 تثبيت می کرد؛ با اينکه معمولا فيلمهای فستيوالی در ايران نمايش عمومی ندارد اما برای آنکه لااقل خودشان را به يکی از قوانين اسکار ( نمايش فيلم در کشور سازنده قبل از معرفی به اکادمی)، پايبند نشان بدهند با عجله امکانی برای نمايش محدود سفر قندهار فراهم آمد. در خصوص نحوه حضورسينمای جمهوری اسلامی در اسکارهم نشريه همشهری اشاره ای دارد که آنراهم نقل می کنيم :
در سال پيش رقابت اصلی... بين دوفيلم سفر قندهار و باران بود سفر قندهاری که تاکاخ رياست جمهوری جورج بوش(!) پيش رفته بود ودر رقابت با فيلم اسپيلبرگ، سينمای ايران ( جمهوری اسلامی) ناکام ماند(همشهری شماره159)
ايا امت هميشه در صحنه که هر هفته در نماز جمعه گلويش را با شعار مرگ بر... می درد از اين ساخت وپاخت ها سر در می آورد؟ والبته آقای مخملباف علاوه بر همراهان حزب الهی اش، جماعت روشنفکر نان به نرخ روز خور را هم دست می اندازد؛ در محتوای نامه ای که بعد از رسوائی حضور ديويد بلفيلد (حسن تنتانی) قاتل در فيلم مذکور نگاشته، علاوه برناسزا گوئی به چپ و راست و نمک نشناسی در حق حاميان خارج کشوريش که نردبان ترقی او وامثالش بودند، آقای بوش را هم مستحق محاکمه دانسته بود؛ اما به هر حال در آن شرايط، بعد از لورفتن گذشته بازيگر فيلم، نمی شد دراسکار 2001 که بخشی از برنامه مراسم اهداء جوايزآن، به تقبيح تروروتروريست وادای احترام به جان باختگان آن حادثه اختصاص داشت، مجسمه را به دست کارگردانی سپرد که هم خودش سابقه عمليات تروريستی داشته وهم بازيگرش آدم کش از کار در آمده است. در اين چنين جوی بود که رژيم تصميم گرفت باران را روانه اسکار کند که اين طرح هم به شکست انجاميد. اما حالا هم که به مراسم اسکار 2003 نزديک می شويم، شرايط چندان بر وقف مراد دارالخلافه اسلامی نيست. آقای بوش از جناب خاتمی قطع اميد کرده وهمزمان با آن صادرات سينمايی رژيم جمهوری اسلامی در امريکا با مشکل برخورد می کند؛ سينماگران جمهوری اسلامی که در گذشته نزديک با عزت و احترام در سر زمين جهانخواران پذيرايی می شدند، حالا با خفت وخواری پشت مرز می مانند و را ديوی آزادی که برای تقويت جناح مشاطه گر رژيم در پراک ايجاد شد، کارنامه اش بسته می شود . جمهوری اسلامی در محور شرارت قرار می گيرد و تبليغات سينمای جمهوری اسلامی در امريکای جهانخوار دچار اختلال می شود (در اين شرايط دلالها وکارچاق کن های سينمايی ايرانی وامريکايی ماموريت دارند تا ايجاد تفاهم و رفع سوء تفاهم، پرچم نيمه افراشته سينمای جمهوری اسلامی در سر زمين جهانخواران را سر پا نگهدارند). البته سينماگران خودی از اين بی حرمتی امريکاييان به جمع سينماگران سينمای گلخانه ای سخت بر افروخته می شوند؛ بهمن قبادی فيلمساز نوخاسته که راه نفوذ در دل حکام را خوب آموخته وچون زاده کردستان است خودش را غمخوار وهمراه مردم محروم کردستان نيز مينماياند، جايزه جشنواره شيگاگو را به خاطر بی نزاکتی مامورين مرزی و
بی اعتنايی موقت آنان به سفيران سينمايی جمهوری اسلامی نمی پذيرد وبه سرعت به شرفيابی آقای پزشک معاون امور سينمايی وزارت ارشاد که در بيمارستان بستری است ميرود تا شخصا رشادت وشهامتش را به مسئولين اعلام نمايد. آقای معاون امور سينمائی با ديدار اين فيلمساز جان برکف و ضد امريکايی، جان تازه ای ميگيرد، از تخت بر می خيزد ولوحی بابت اين اقدام به او اهدا می کند. متن اين لوح سوزناک به اين شرح است :
نپذيرفتن جايزه فيلم شيگاگو... طنين تازه ای به آواز های سرزمين مادری ما يعنی ايران اسلامی بخشيد اين آواز ها که در مايه عدالت خواهی (!) ودر گوشه اعتراض به زور گويان (!) وباج خواهان به مخاطبان در سراسر جهان ارايه شده اين حقيقت را آشکار ساخت که سخن از دموکراسی (!) توسط دولتمردان امريکايی بيشتر به يک مضحکه سياسی (!) شبيه است ...
جملات اد يبانه وشعار های انسانگرايانه آقای مسئول ادامه می يابد؛ او به خود می بالد که فرزندی چون بهمن قبادی در آغوش مام ميهن ومکتب متعالی اسلام پرورش يافته است و می افزايد:
به نيابت از ملت رشيد ايران با تقدير از اقدام ارزنده شما فيلمسازگرامی... ودفاع ازغرورملی ايرانيان ومسلمانان آزاده سپاس خودرا به شماهديه می کند واز اينکه گوهر هنر را از گزند زرد پوستان(!) وزورمندان مصون داشته ايد سر فرازانه به شما افتخار می کنيم.
من؛ حق را به شما می دهم اگر تصور کنيد که در اين جو که سينماگران سينمای گلخانه ای جشنواره شيگاگو را تحريم کرده و جوايزش را پس داده اند، ديگر حضور در اسکار 2003 برای سينمای جمهوری اسلامی منتفی شده باشد. اما واقعيت چيز ديگريست: مقامات جمهوری اسلامی موقتا اهانت به غرور ايرانيان را به دست فراموشی سپرده اند، جهانخواری امريکای تجاوزگر را ناديده گرفته اند، مبارزه با صهیونيسم بين الملل را به فرصت ديگری موکول کرده و هراسشان را از گزند زرد پوستان کاسته اند، حتی به تقلب نيز دست زده اند تا راه حضور در اسکار 2003 را هموار بنمايند؛ جالب اين که خبرنگارهمشهری هم نگران است که مبادا غفلت شود وجمهوری اسلامی امسال از حضور در مراسمی که به گفته آقای خاتمی دست پرورده پنتاگون است باز ماند وبه همين دليل هراسان به سراغ کامران ملکی مدير روابط عمومی فارابی می رود اما وی خبرنگار مضطرب را آرامش می دهد وميافزايد: هنوز 15 روز وقت داريم.
اما ابتدا چه فيلمی را ميخواستند به اسکار2003 تقديم کنند؟ گزارشگر همشهری می نويسد :
امسال با توجه به نزديکی حمله امريکا به عراق به نظر می رسد فيلمی مثل آوازهای سر زمين مادری ام (بهمن قبادی) از شانس بهتری برخوردار باشد(!!!) هنوز جوهر لوحی که آقای پزشک در بيمارستان در ستايش از نپذيرفتن جايزه جشنواره شيگاگو به بهمن قبادی اهدا کردند خشک نشده، جناب کارگردان نورسيده می خواهد با همان فيلم پس گرفته از شيگاگو به هوليود برود، البته قرار می شود نام فيلم از آواز های سر زمين مادری ام به گمشده در عراق تغييرداده شود (آقای مخملباف هم برای جلب نظر داوران کن نام فيلمش خورشيد پشت ماه را به سفر قندهار برگرداند). قاعدتا بايد موفقيت در جشنواره ها به ارزش های سينمايی يک کار مربوط باشد. اما سينمای جمهوری اسلامی به ما نشان می دهد که نام فيلم وحوادثی که همزمان با تهيه فيلم اتفاق می افتد ضامن موفقيت يک فيلم است؛ بايد 11 سپتامبر جان هزاران انسان را بگيرد تا آقای مخملباف محبوبيتش افزايش يابد و سفر قندهارش که در شرايط عادی نمی تواند اصلا به کن راه يابد جزء 20 فيلم مسابقه جا زده شود؛ ودولت امريکا به بهانه مبارزه با تروريسم بمب بر سر مردم بی گناه عراق بريزد تا آقای قبادی با تغیير نام فيلمش وبا فراموش کردن شعارهایی که يکی دوماه پيش سر داده، برای به چنگ آوردن مجسمه اسکار به تکاپو بيفتد. اما چون بايد سهمی هم برای ديگر کارگردانان خودی قايل شوند مقامات با وجود خودشيرينی های بهمن قبادی، در نهايت تصميم می گيرند امسال فيلم من ترانه... از رسول صدر عاملی، کارگردانی که چند سال قبل فيلم پروپاکاندی پرواز قرن (اقامت امام راحل در پاريس وبازگشتش به ايران) را سرهم بندی کرده بود، را تقديم استکبار جهانی بنمايند. البته آقای بوش اگر تا زمان بر گذاری اسکار با باند رفسنجانی به تفاهم برسد خوب شايد به کمپانی های امريکايی تفهيم کند که منافع آتی شان را در نظر بگيرند وبعد از سالها جمهوری اسلامی را از حسرت لمس مجسمه اسکار درآورند؛ شايد هم شرط عقل حکم کند محور شرارت به محور تجارت بدل شود .
بصير نصيبی جمعه‏، 2002‏/12‏/13
اين مطلب علاوه بر چاپ در نشريه نيمروز وسايت مربوط به نشريه مذکور ؛ در سايت های روزنه؛ ديدگاه ؛ پيک ايران نيزمنعکس گرديد .


سرآغاز